دکتر سید سلمان فاطمی . نورولوژیست:
زندگی اطراف ما چیزی جز درک مغزهاي ما از اطراف نیست! ما با مشاهده خود ابعاد جهان را می آفرینیم!
گمان میکنی جرمی کوچکی در حالی که جهانی بزرگ در وجود توست!
تحلیل علمی مطلب بالا را خواهیم داشت
نظریه بيوسنتريسم، مرگ پایان زندگی نیست و زندگي پایان ندارد!
روبرت لانزا، پزشک آمریکایی و دانشمندی که مسئول علمی در تحقیقات سلولهای بنیادی در دانشکده پزشکی وابسته به دانشگاه پزشکی ويک فورست آمریکایی است و نظریه خود را در مورد مرکزی بودن حیات در کتابش با عنوان" بيوسنتريسم حیات و ذهن" منتشر کرده است و آنها را کليدهاي فهم حقیقت طبیعت هستی ميداند و دونل توماس- که جایزه نوبل فیزیولوژی و پزشکی را به دست آورده است- نظریه لانزا را نظریه ای جدید در هستی توصیف کرده است و می گوید: "عبارتي مناسب برای بیان حق این عمل جستجوگرانه وجود ندارد."
بر اساس نظریه بيوسنتريسم، مکان و زمان چيزی نيستند و وقتی مثلا در هوا به چیزی اشاره میکنی و وقتی هر چیز را در هوا بعد بزنی چه چیز باقی می ماند؟ هيچ چیز!
و همان چیز بر زمان منطبق میگردد زیرا نمی توانی، هيچ چیزی را از طریق استخوانهای اطراف مغزت ببینی و همه آنچه در مورد زمان می بینی، مرهون معلوماتی است که در مغز تو رخ میدهد و به بیان ساده: مکان و زمان دو ابزار برای قرار دادن همه چیز با هم است.
به همین ترتيب، مرگی در جهان نه مرگ زمانی و نه مرگ مکانی وجود ندارد تا آن حد که دانشمند فیزیک مشهور"اينشتاين" صاحب نظریه نسبیت در فیزیک، به آن اعتراف کرد و پس از مرگ دوستش "بيسو" که مهندسي ایتالیایی بود به خانواده او نامه ای نوشت و گفت: (اکنون بيسو کمی پیش از من اين عالم شگفت را ترک کرد و این هیچ معنی ای ندارد. مردمانی مانند ما فیزیک دان ها میدانیم تفاوت بین گذشته و اکنون و آینده، درست نیست و آنها مستمر هستند. )
نظریه مرکزیت حيات
Biocentrism
، نظریه ای است که دانشمند آمریکایی روبرت لانزا در سال 2007 مطرح کرد و از نظر لانزا زندگی و دانشهای آن(بیولوژی) مرکزی را برای موجود و حقیقت و کيهان تصور میکند و نظریات فعلی درباره جهان فیزیکی، برای تفسیر کیهان کافی نیست و جز پس از آنکه در محاسبه خود، زندگی هوشمندانه را به حساب بیاورد، هرگز موفق نخواهد شد.
و کلمه بيوسنتريسم از دو کلمه بیو به معنی حیات و سنتر به معني مرکزیت تشکیل شده است و نیز با نام نظریه هستی زنده مرکزی، شناخته ميشود. این نظریه بر مفاهیم فیزیک کوانتومی استوار است در حالی که فيزيک کوانتوم، تحقیقی فیزیکی برای بررسی هستی اي است که شیمیایی هم هست.
ولی نظریه بيوسنتريسم، علم حیات یا بيولوژي را در مقدمه علوم دیگر می گذارد تا آنجا که نتیجه، نظریه همه چيز است theory of everything( نظریهٔ همهچیز (به انگلیسی: Theory of everything)، یک نظریهٔ فرضی در فیزیک نظری است که به بیان رابطهٔ همهٔ پدیدههای فیزیکی با یکدیگر میپردازد. این نظریه درواقع تلاشی برای ترکیب نظریهٔ نسبیت عام اینشتین و مکانیک کوانتومی است که ناسازگار با یکدیگرند. این نظریه همچنین درصدد یکپارچهسازی چهار نیروی اصلیِ شناختهشدهٔ، طبیعت یعنی نیروی گرانش،نیروی هستهای ضعیف، نیروی هستهای قوی، ونیروی الکترومغناطیس است)
وقتی لانزا خصوصیات مفهوم درک را در کارهای فلسفه ديکارت و کانت و لايبنز و بيرکلي و شوبنهاور و بيرگستون مطالعه کرد، فهمید این خصوصيات در کاملترین فرم، بر یک گمان واحد تاکید میکند: یعنی مکان و زمان، شکلی از ادراک حسی است نه آنکه اجسامی مادی و خارجی(فيزيکي) باشد.
لانزا می گوید نظریه بيوسنتريسم نظریه ای تهی از ابهامات در علوم از جمله قانون عدم قطعيت هايزنبرگ و آزمایش دو شکاف double slit experiment، عرضه مي دارد.
و دانشمندان و محققان، از این نظریه، با اندیشه های مختلف استقبال کرده اند و برخی از آنها آن را مورد انتقاد قرار داده اند و در آن شک کرده اند، تا آنجا که آن را نظریه ای باطل خوانده اند ولی لانزا کوشیده است که تجربیات آینده، مانند تجربه نمونه کوچک شده کوانتوم بر هم
scaled-up quantum superposition
نظریه او را ثابت یا رد خواهد کرد.
بر اساس مقاله ای که در مجله ديسکفر منتشر شد و از کتاب لانزا اقتباس شده، آمده است: "نظریه بيوسنتريسم راهی جدید را برای رسیدن به هدفی واحد مي گشايد که علما برای آن کوشیدند و آن جمع همه علوم فیزیک در آن زماني است که نظریه های میدان منفرد اينشتاين هشت قرن قبل در فهم آن ناتوان شد.
اصول نظریه بيوسنتريسم:
نظریه لانزا هفت اصل دارد:
- آنچه را می فهمیم در واقع، عبارت است از فرایندی که در ذهن ما می گذرد و بر اساس این تعریف، شایسته است حقیقت خارجی اگر موجود باشد در مکان، یافت شود ولی این معنی ای ندارد زیرا مکان و زمان، حقایق مطلق نیستند بلکه ابزارهایی براي عقل انسان و حيوانند.
- تصورات خارجی و داخلي ما با هم مرتبطند
@salmanfatemi
و امکان ندارد بشود یکی از آنها را بر دیگری برتری داد.
- رفتار ذرات پائینتر از هسته، در هم فرورفته و مرتبط به حضور جستجوگر است و در نبود نظاره گر هوشمند در بهترين حالات، در حالتی غیر مشخص از موجهاي احتمال، باقی می ما
ند.
- در نبود ذهن، ماده، در حالتی از حالتهای غیر مشخص احتمالات باقی میماند و هر هستی درحد خود پیش از وجود ذهن، فقط در حالتی از احتمال غیر یقینی، قرار می گیرد.
- پایه هستی فقط از طریق بيوسنتريسم، قابل تفسیر است و هستی به صورت برجسته ای برای زندگی مهیا شده است- به صورتی که وقتی زندگی، هستی را میسازد هستی به صورت کامل در می آید و راه دیگری برای آن نیست
و خیلی ساده، هستی، صاحب منطق spatiotemporal و تکمیل کننده قدرت، ازطرف خود است تا آنجا که قدرت بر ایجاد تغییرات منظم در مکان، همراه با مرور زمان دارد .
- در وجود بالفعل خارج از ادراک حسی موجود، زمان وجود ندارد زیرا فرایندی است که از طریق آن تغییرات هستی را درک می کنم.
- مکان، شبیه زمان است و جسم یا شی نیست. مکان شکل دیگری از اشکال فهم ماست و واقعیتی مستقل ندارد و ما مکان و زمان را در اطراف و همراه با خود مانند لاکپشتي- که لاک خود را میبرد- حمل می کنیم. و در نتیجه قالبی به صورت مطلق از طرف خود ندارد که در آن حوادث فیزیکی جدای از حیات در آن رخ دهد.
بر اساس نظر دانشمند و محقق نظری، د. روبرت لانزا فقط مرگ جسم، وجود دارد اما عقلهای ما عبارت است از نیرویی درون جسم ما که وقتی زندگی کیان جسمانی ما در فرایندی به نام بيوسنتريسم به پایان رسید، به سوی خارج رها میشود.
لانزا اینطور تصور کرد که ما خیلی ساده، تصور می کنیم که می میریم زیرا این را آموخته ایم و دریافت کرده ایم در حالی که بر اساس تصریحات روبرت لانزا در روزنامه دیلی اکسپرس انگلستان در نوامبر 2016، در واقعیت، این جز توهمی نیست.
این نظریه بر چه اساسي استوار است؟
نظریه جهانی لانزا در اصل بر بسط و توسعه مقوله مشهور دانشمند "اينشتاين" استوار است و اينشتاين در آن نظریه می گوید آفرینش یا نابود کردن نیرو، ممکن نیست بلکه فقط میتوان آن را از حالتی به حالت دیگر تغییر داد.
و به این ترتیب، وقتی بدنهای ما می میرد نیروی ادراک ما که دانشمندان، کنه آن را نمی فهمند در سطح بعد کوانتومی ادامه می یابد. و د. لانزا می گوید تعداد بی نهایتی از هستی ها هست و هر چه ممکن است به وقوع بپیوندد در یکی از جهانها اتفاق می افتد و حادث مي گردد.
در نتیجه لانزا تصور می کند ادراک ما در جهان موازی، ادامه می یابد .
لانزا به نظریه عدم قطعیت یا شک- که در سال 1927 توسط دانشمند آلمانی ويرنر هایزنبرگ مطرح شد- اشاره می کند و این نظریه می گوید میتوان سرعت و جایگاه جسم را در خود زمان مقایسه و اندازه گیری کرد.
" به اصل عدم قطعیت بنگرید و آن یکی از مهمترین و مشهورترین جوانب مکانیک کوانتومی است و آزمایشات نشان میدهد که این اصل در بافت واقعیت وارد مي شود و آن را جز از زاویه زندگی مرکزی نمی توان فهمید. و لانزا ادامه میدهد "اگر در عمل، جهاني در جایی باشد که ذرات به وجود آن حمله ور نمی شوند این معنی را ميدهد که به ناچار میتوانیم همه این خصوصيات را اندازه گیری کنیم، ولی ما نمی توانیم."
هر ذره تو بر چه اساسی است و چگونه آن را اندازه گیری می کنی؟ به آزمایش دو شکاف یانگ توجه کنید. وقتی ذراتی پائینتر از هسته یا ذره ای از نور را مشاهده ميکنيم که از شکافهايي در پرده مي گذرند، این مانند ذره عمل میکند و از شکافهای پرده جلو میگذرد و بر پرده آخر که آن را اندازه گیری می کند مي افتد و آن را مانند ضربات جسم سخت مينوازد. پس آن، مانند شلیک گلوله هایی کوچک است که از یک شکاف یا دیگری میگذرد.
ولی اگر دانشمندان مسیر ذره را مشاهده نکنند به نظر میرسد رفتار آن مانند موجهايي است که از هر دو شکاف به صورت همزمان می گذرد.
واقعیت، فرایندی است که مستلزم ادراک ما ست:
لانزا باز می گوید: چرا نگاه قابل توجه ما تغییر میکند؟
جواب: زیرا واقعیت، فرایندی است که مستلزم شناخت ماست و در نهایت د. لانزا میگوید چيزي بدون ادراک، وجود ندارد و آنچه ما می بینیم چیزی جز نگاه ما نيست.
و به عبارت دیگر میگوید هر چه را می بینیم جز معلوماتی- که داخل ادراک ما و در بدنی که خودش را دیر یا زود نابود می کند- نیست. به علاوه زمان و فضا دو ابزار به دست ادراک هستند تا نقش و مکان هر قطعه را در پازل هستی بفهمیم و در جهانی- که خالی از زمان و مکان است- مرگی وجود ندارد و ناگزیر این صفات، فقط در هستی ای در میان هستی های موازی بی نهایت وجود دارد .
زمان کیهانی منطقی نیست!
بدون تردید طبیعت زمان، بیشترین تاثیر را بر زندگی روزمره ما دارد و وقتی روزها و هفته ها و ماه ها و سالها میگذرد زمان از گذشته تا امروز تا آینده جريان مي یابد و هرگز بر عکس نیست. ولی بر اساس فیزیک- که بر هستی ما حکم میکند- @salmanfatemi
همان اشیا فارغ از زمان حاصل ميشود و این با چشم پوشی از رویارویی ای است که زمان در آن سیر میکند و اکنون فیزیک دانها آن را طرح می کنند که جاذبه نیروی کافی برای ایجاد اجباری هر جسم، در هستی نیست تا در هر حالت، باعث حرکت آن به سوی روبرو شود.
پس آیا زمانی که با آن آشنایی داریم، حقیقتا وجود دارد؟ یا فقط گمانی در سرهای ماست؟
اولا بگذارید معلومات خود را در مورد آنچه نمودار زمان خوانده میشود، بیاوریم. به کمک نمودار زمان- که رو به آینده است- جوانان از نظر سني بزرگ میشوند و اکنون که زمانی، آینده بود، گذشته میشود. پس امکان ندارد تخم مرغ شکسته به شکل اول خود بازگردد و به همین ترتیب امکان ندارد پاي شکسته با فشار دادن control +z در صفحه کليد به حالت سالم خود بازگردد! ولی باید از نگاه خود بر دومی چشم پوشی کنیم تا هستی را به عنوان یک کل ببینم و بر اساس آنچه امروز میدانیم یک چیز درباره مداخلات هستی حکم میکند، و آن، همین قوانین فیزیک است ولی مشکل در آنجا مخفی ميشود که همه اين قوانین بجز یکی، در مورد زمان، قابل برعکس شدن هستند، یعنی همه تاثیرات، با چشم پوشی از آنکه زمان به پیش برود با به عقب برگردد، حاصل خواهد شد.
لي بيلينگز در سایت scientific american میگوید: "مهم نیست معادلات جاذبه نیوتن با معادلات الكتروديناميک ماکسول یا نظریه نسبیت عامه و خاصه اينشتين یا حتی مکانیک کوانتوم باشد يا نه زیرا برترین معادلات اختصاصي توصیف هستی در صورتي به بهترین شکل عمل می کند که زمان به جلو یا عقب برود یا قابل برعکس شدن باشد."
یکی از مثالها بر خاصيت قابلیت برعکس شدن درباره زمان در هستی همان مسیر سیاره ای است که به دنبال نیروی جاذبه به دور ستاره می چرخد. برند کول توصیف میکند: "چه زمان به جلو برود یا عقب، مدارهای ستارگان بر همان مسیر می چرخد و تنها تفاوت جهت مدار است. پس آیا زمان، شخصی یا ذاتی است؟ شاید این، چیزی باشد که نظریه نسبیت خاص می گوید، ولی چیز کوچکی به نام قانون ترمودینامیک دوم هست و این قانون ميگويد طی گذر زمان بی نظمی یا انتروپي بیشتر میشود و آن، مقدار جنبش در یک نظام است که همیشه در هستی وجود دارد و این، ما را به مثال تخم مرغ شکسته بازمي گرداند و وقتی نظام در وضعیت بی نظمی قرار گرفت، هرگز نمیتوان برای کاستن از اضطراب حاصل شده در آن نظام، به عقب برگشت. کول شرح میدهد " به همين دلیل، فیزیک دانها گمان می کنند ناچارند قانون دوم ترمودینامیک را منبع نمودار زمان، بشمارند و واجب است بی نظمی از ایجاد چیزی بیشتر گردد و آن،تحرک زمان را به سوی فقط یک جهت ميطلبد"
اگر امور، شروع کند برخی چيزها را برای تو مشوش کند، دلیل، آن است که آن چیزها در عمل مشوش شده است! تعدادی از فیزیک دانها اکنون گمان میکنند که وقتی نیروی جاذبه تعدادی کافی از ذره های کوچک را وادار کند تا با برخی قسمتهای دیگر واکنش نشان دهند، جهت نمودار زمان به جلو میرود و ممکن است بی نظمی و اضطراب زیادتر شود سپس وقتی این ذرات کوچک شروع به واکنش با اشیای بزرگتر از نظر حجمی کند، قوانین تغییر می کند تا هستی بدون جهت گیری را، ترجیح دهد ولی برای اینکه آنگونه کند، واجب است بی نظمی زیادتر شود.
یعنی لازم است، هستي منظمتر از امروز ایجاد شده باشد پس آن، چیزی است که فیزیک دانها کوشیده اند باطرح فرضیه وجود هستی های موازی آن را تفسیر کنند و در این هستی ها، زمان به جلو یا عقب یا به جانب یا هر جهت دیگر میرود . در تلاش برای حل یکی از بزرگترین معماهای موجود در جهان جدید، دانشمندان فیزیک تصمیم گرفتند تصور کنند که جاذبه ، نيرويي است که در پس همه این جنون و بی نظمی وجود دارد. نقطه ای که معتقدند ذرات در آن نقطه از از واقعیت محکوم به نمودار زمان به واقعیت محکوم به قوانین هستی بدون جهت گیری، منتقل ميشود، نقطه عدم ارتباط decoherence است و همانطور که نيک استکتن در سایت وايرد، بیان کرد، بیشتر نظریاتی- که این عدم ارتباط را شرح می دهد- همان معادله ويلر و دويت است و این از نقطه ای خبر می دهد که در آن، مرز بین مکانیک کوانتوم و مکانیک کلاسیک به فضل جاذبه، از بین ميرود. ولی وقتی فیزیک دانی به نام ديمتري پودولسکي از دانشگاه هاروارد و فیزیک دان، روبرت لانزا رئیس موسسه astellas global regenerative medicine
اندازه گیری های جاذبه را با معادله ویلر- ديويت انجام دادند، هنگام محاسبه نتایج معادلات ریاضی دیدند که معادله، کیفیت ظهور حرکت زمان را در برابر جهت گیری، در عمل تفسیر نمی کند . در حقیقت و بر اساس نتایج، تاثیرات جاذبه با کندی شدیدی آغاز میشود و این دور میکند که جاذبه، سبب نمودار زمان و هستی باشد و استکتون اشاره می کند که جاذبه، بسیار ضعیفتر از آن است تا چیزی باشد که باعث واکنشهای ذرات با هم گردد @salmanfatemi
و احتمال ندارد که نیرویی کافی برای وادار کردن آن برای حرکت در همان جهتی باشد که زمان با آن به حرکت در می آید.
اما لانزا می گوید " جستجوی ما آشکار می کند که زمان فقط ایجاد نمی شد تا ما را از گذشته به آینده ببرد بلکه خاصیتی ابتدایی است- که بر قدرت رصد کننده ای که معلومات را در خصوص حوادثی که با آن زندگی ميکند رصد مي نماید اشاره میکند "این اشاره میکند که نمودار زمان،
امری شخصی یا ذاتی نيست و آن را رصد کننده ای- که ما هستیم- مشخص میکند.
لانزا میگوید اينشتاين در تحقیقش درباره نسبیت اثبات کرد که زمان، برای رصد کننده نسبی است، اما تحقیق ما امر را یک گام به جلو میبرد زیرا فرض میکند که رصد کننده در حقیقت کسی است که زمان را می آفریند.
@salmanfatemi
http://www.sciencealert.com/time-might-only-exist-in-your-head-say-physicists
http://www.robertlanza.com/does-death-exist-new-theory-says-no-2/
آدرس مطب : اصفهان ، خیابان آمادگاه ، روبروی داروخانه سپاهان ، مجتمع اطبا ، طبقه اول
تلفن : 32223328 - 031