آیا خداباوری محصول تکامل زیستی ماست؟
بررسی ای روی خداباوري، مغز و تکامل
اصل مقاله از عرفان کسرایی پژوهشگر مطالعات علم، در دانشگاه کاسل آلمان با پاره ای توضیحات و نقدها
19 ژوئیه 2018 - 28 تیر 1397
زمانی- که از باور به خدا صحبت می کنیم- پیش از هر چیز باید مقصود خود را از خدا و مفهوم آن روشن سازیم. نگاهی به لیست خدایان در طول تاریخ نشان می دهد که مفهوم خدا بسیار فراتر از خدایان ادیان ابراهیمی است. به بیان دیگر، گانش پسر شیوا با سری همانند فیل در هندوستان، خدایان جزایر پلینزی، خدایان محلی سریلانکایی تامیلی، خدایان آزتکها و خدایان مصر و یونان باستان نیز خدایانی محسوب می شوند که ممکن است حتی نام آن ها را نیز نشنیده باشیم.
(نیازی طبیعی ثانويه به فقر وجود انسان- که امروزه بر هیچ کس پوشیده نیست- و نیاز به موثری در پس همه آثار موجود در کیهان ما- که از دید هیچ عاقلی پوشیده نیست- سبب شده است که انسان حتی دورترین تمدن ها و فرهنگ ها در پی موثری باشد و بکوشند آن را بیابند.
این جستجو و کنکاش عمیق، هرچند گاهی از خدایان انسان نما یا حيوان نما یا ستاره نما سردرآورده است و گاهي منحرف شده است، ولی نشان دهنده عقل سلیمی است که به دنبال موثری در پی همه احوالات و آثار هستی می گردد.
در پی این موثر نبودن، نشانه روشنفکری نیست بلکه نشانه پرده کشیدن بر یکی از بدیهیات فکر است)
هر چند که امروزه خدایی چون زئوس، یکی از قدرتمندترین خدایان یونان باستان به تاریخ پیوسته و حس ایمان دینی و پرستش را در کسی زنده نمی کند اما هرکدام از این خدایان، روزگاری در گوشه ای از پهنه گیتی ، پیروانی داشته اند و برای بسیاری مقدس بوده اند. تنها در دایرةالمعارف خدایان، بیش از ۲۵۰۰ خدای موجود در تاریخ بشر معرفی شده است.
اما به راستی منشاء باور انسان به دین و خدا چیست؟
این موضوعی است که دانشمندان و فیلسوفان بسیاری را با خود مشغول کرده است و هر یک تلاش کرده اند، پاسخی برای این پرسش بیابند که باور به خدا از چه زمانی و بر چه مبنایی در فرهنگ های مختلف بشری شکل گرفته است.
از دید فروید، منشا باور دینی را باید در روان رنجوری بشر جستجو کرد و از دید دورکهایم، دین یک برساخته اجتماعی است. ریچارد داوکینز، زیست شناس تکاملی، دین را از منظر فرگشتی و بر مبنای نظریه داروین مورد بررسی قرار می دهد و در کتاب مشهور خود (توهّم خدا) می گوید: اگر عصب شناسان در مغز، یک مرکز مرتبط با باور به خدا پیدا کنند، دانشمندان داروینیستی همانند من همچنان در پی آنند که دریابند چرا انتخاب طبیعی به گزینش چنین مرکزی انجامیده است؟
به عبارت دیگر خواهیم پرسید چرا آن دسته از نیاکان ما- که به لحاظ ژنتیکی مستعد داشتن چنین مرکزی در مغز خود بوده اند- باقی مانده و تولید مثل کرده اند؟
(توهم خدای ريچارد دوکينز در اینجا ابهامی را مطرح ميکند بدون آنکه در مورد آن اطمینانی داشته باشد. اگر عصب شناسان یک مرکز مرتبط با باور به خدا در مغز پیدا کنند، دانشمندان داروینیستی همانند من همچنان در پی آنند که دریابند چرا انتخاب طبیعی به گزینش چنین مرکزی انجامیده است؟ اگر چنین شود و اگر چنان شود بدون آنکه اطمینانی از سخن خود داشته باشد! در حالی که امروز مراکز احساسات روحاني به خوبي در مغز شناسایی شده است.
امروز دانشمندان محقق منصف، محل های خاص احساسات روحانی را در مغز شناسایی کرده اند و فراتر از این، چیزی بالاتر از مغز مادي باید باشد تا شناخت های ما گهگاه به فراتر از زمان و مکان برود.
و سخن این دانشمند، خود اقراری از او است که اعتقاد به خدا و دین، مزيتي تکاملی در طول تاریخ داشته است که سبب حفظ ساختار مربوط به دین و درک روحانی، در مغز شده است
لازم نیست گرفتار کشف مرکز خدا در مغز بمانیم.
همین دیدن مغز- که هدف نقشه ژنهاي ماست- نشان دهنده یک هدف گذار در پس این نقشه است . توصيه ميشود در برابر کتاب توهم خداي ریچارد داوکينز به کتاب توهم بی خدایی نوشته احمد الحسن مراجعه شود تا هدفمندی نقشه ژنتیکی به خوبي روشن شود)
و اگر نقشه ژنتیکی هدفمند است، انتخاب طبیعی- که خودش از یک جهت، زاییده ژنها یا زاييده نقشه هدفمند هستی است- حداقل تا حدي هدفمند خواهد بود و هر چیز هدفمند، هرگز بدون هدفگذاری در پس آن، موجود نمی شود. پس اگر به دنبال انتخاب طبیعی هم برویم، (در حالی که مي دانيم انتخاب ها در هستی فقط محدود به انتخاب طبیعی نیست انتخاب جنسی، انتخاب ارادی، انتخاب عقلانی و ابتکار عقلانی که گاهی حتی می تواند انتخاب طبیعی را شکست دهد) و بگردیم که چگونه انتخاب طبیعی، منطقه ای را در مغز کاشته است، تازه کوشیده ایم مسیر را شناسایی کنیم و آنکه این جاده را کند و مسیر را هموار نمود تا به ابزار هوش برسد، با شناختن راه، محو نمي شود.
آنکه جاده را ساخت، او علت ایجاد این جاده است و هرچقدر هم دقيق تر و ریزتر جاده را بشناسید این شناخت شما جاده ای را- که به منزلی میرسد- از سازنده جاده بی نیاز نخواهد کرد)
به عبارت دیگر خواهیم پرسید چرا آن دسته از نیاکان ما- که به لحاظ ژنتیکی مستعد داشتن چنین مرکزی در مغز خود بوده اند باقی مانده و تولید مثل کرده اند؟
پرسش داوکینز در حقیقت این است که دین چه کارکرد و فایده ای برای انسان داشته که با گذشت حدود ۸۰ هزار سال پیش تا کنون بشر را با خود مشغول کرده است. آیا دین عامل سازگاری انسان با محیط بوده است؟
به تعبیر زیگموند فروید ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ، ﺗﻮﻫّﻢ ﺧﻮﺩﺷﯿﻔﺘﮕﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ و ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﯾﻦ تکبر انسان- که ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ- ﺗﻮﻫﻤﯽ ﺑﯿﺶ ﻧﺒﻮﺩﻩ است
(نقد:
خلقت جسم انسان از جسم پايينتر، شاید انسان پنداشتن انسان های حیوان صفت را به توهمی بی ارزش تبدلی کرده باشد ولی هرگز توجیه کننده رفتارهای ایثارگرانه این جسم حیوانی نیست. رفتار ایثار گرانه با جسم حیوانی توجیه نمیشود و دانشمندان زیست شناس تکاملی- که نظریه ژنهای خودخواه را مطرح کردند- این را بهتر از همه می دانند.
ژنهای خودخواه، هرگز مجالی برای رفتارهای ایثارگرانه خاص انسان باقي نمیگذارد ولی این رفتارها وجود دارد و همین رفتارهای ایثارگرانه نشان دهنده بعد غیر مادی وجود انسان است)
دین، میراث فرهنگی مفید یا مضر؟
در باب اینکه دین در طول تاریخ حیات انسان، فایده یا صرفه تکاملی داشته دیدگاه های مختلفی وجود دارد. برخی دین را به عنوان یک پارازیت فرهنگی می بینند که اگرچه برای میزبان انسانی خود فایده ای ندارد و چه بسا مضر هم باشد اما به مثابه انگل فرهنگی برای تکثیر و بقای خود از میزبان انسانی بهره برده است. برخی دین را عامل انسجام درون گروهی در رقابت با دیگر گروه ها می دانند و به عبارتی قائل به این نکته هستند که دین برای بقای گروه های انسانی، فایده تکاملی داشته است.
(این در حالی است که جهش ناگهانی تمدن بشری در تقریبا ده هزار سال قبل در سرزمین عراق، با تفسیرهای مادی و جهش های تصادفی، حتی بزرگ شدن اندازه مغز قابل تفسیر نيست. این جهش ناگهانی تمدنی، هرگز در میان انسان هایی با قانون جنگل، ایجاد نشده است.
بلکه در میان مردمانی ایجاد شدهاست که بر اساس کتیبه های ارزشی موجود، نه تنها تابع ژنهای خودخواه و ماده طلب خود نبودند بلکه عاشق ارتقا و پیشرفت و رها کردن عالم مادي بودند.
و این جهش تمدنی فقط با وحي و ارتباط با ملکوت و مبارزه پیاپی با ماده و ژنهای مادی خودخواه، تفسیر میشود)
برخی بر این باورند که دین ، نه به صورت مستقیم بلکه محصول جانبی و غیرمفید از خصیصه های دیگری است که به سود سازگاری انسان با محیط بوده اند. آنها رفتار شب پره را مثال می آورند که در حرکت به سمت شعله شمع، رفتاری از خود بروز می دهد که باعث مرگ او می شود. این رفتار شب پره از دید دانشمندان، محصول فرعی از پرواز شب پره به سمت ماه و به قصد جهت یابی بوده است.
انسان مذهبی وقت و انرژی و هزینه و حتی زندگی خود را وقف باورهایی می کند که کمترین سودی به حال او ندارد اما این رفتار از دید ریچارد داوکینز یک محصول جانبی نامطلوب یا یک انحراف از یک خصیصه دیگر است که شاید زمانی مفید بوده است.
به بیان دیگر، گرایشی که در شرایط خاصی توسط نیاکان ما انتخاب شده در واقع دین نبوده است و بلکه فایده های دیگری داشته و تنها به شکلی کاملا تصادفی در قالب رفتار دینی ظاهر شده است.
باور به خدا از دید زیگموند فروید، عصب شناس و روانکاو مشهور اتریشی، یک امر توهّمی است و خدا در نظر او همان مفهوم پدر است که در ذهن انسان، تعالی پیدا کرده است.
(نقد:
پدر و نیاز های انسان.
انسان برای گذر از کودکی و خردسالی خود نیازمند پدری است که نیازهای او را برطرف کند و تغذیه و تحصیل مناسبی برایش ایجادکند. این تصور که اعتقاد و متمایل شدن به پدر، یک تمایل پوچ و بی فایده است، نوعی فراموشی و بی انصافی است
و نتیجه ای که به دنبال آن می آید اینکه شاید ما از کودکی وارد بلوغ شده ايم ولی همواره دچار نقص هايی هستيم که تا همیشه باید به وسیله پدری، برطرف شود و نیاز به معلمان و مديراني فراتر از پدر مادی- که پدر مادی ما را هم مدیریت کرده اند، و قانونهای عالم مادي را در میان ما گذاشته است- لازمه درک ها و نقص ها و کمبودهای همیشگی ماست و درک این مطلب اصلا برای فرد عاقلی که برای هر معلولی به دنبال علت است سخت نيست)
خداباوری از دید داروین
بحث های بسیاری بر سر تفاوت میان بی خدایی و ندانم گرایی در جریان است. خداباوران با یک معیار و شدت مشخص درگیر ایمان به خدا نیستند و بسیاری از بی خدایان نیز در قاب اندیشه خود جایی بین بی خدایی و ندانم گرایی به سر می برند. ریچارد داوکینز در کتاب توهم خدا معیاری را معرفی می کند که به اختصار DN مشهور شده است.
بر این اساس عدد ۱ بیانگر اعتقاد عمیق به خدا و خداباوری حداکثری و عدد ۷ نشان دهنده بی خدایی حداکثری است. خود داوکینز درباره اینکه کجای این معیار ایستاده می گوید جایی روی شش اما متمایل به هفت.(عدم قطعیت هرچند شایسته یک دانشمند منصف است ولی هرگز نیاز به بررسی های بيشتر را منتفی نمیکند. بله ایشان در عدم وجود خدا مطمئن نیست و با دیده تردید می نگرد حتی اگر احتمال 90% برای بی خدایی مطرح باشد!
ولی آیا ده درصد باقیمانده، ممکن نیست درست باشد؟
یک محقق منصف اگر به نظریه خود با ديده ترديد بنگرد- که مشخصه یک محقق دقیق است- نام کتاب خود را توهم خدا نميگذارد بلکه در نامگذاری کتاب خود انصاف را رعایت می کند. جالب اينجاست که به رغم وجود این تردید در وجود یا عدم وجود خدا ايشان نام کتاب خود را تغییر نداده است!)
او می افزاید من یک ندانم گرا هستم و آگنوستیک بودن من به وجود خدا به اندازه آگنوستیک بودن من به وجود پری در انتهای باغ است.
چارلز داروین نیز دست کم آن گونه که از روی آثار و مکاتبات به جا مانده از او می توان دریافت، بی خدا نبوده است و در نوشته ای مربوط به سال ۱۸۷۹ یعنی سه سال پیش از مرگ می نویسد من هرگز در شدیدترین نوسان های فکری ام آتئیست به معنای منکر وجود خدا نبوده ام و فکر میکنم به طور کلی و هر چه پیرتر می شوم، اغلب تعبیر آگنوستیک ، شرح درست تری از وضعیت ذهنی من به دست می دهد.
خداباوری از دید فروید و از منظر فیزیولوژی مغز
باور به خدا از دید زیگموند فروید، عصب شناس و روانکاو مشهور اتریشی یک امر توهّمی است و خدا در نظر او همان مفهوم پدر است که در ذهن انسان تعالی پیدا کرده است. مفهومی که آدمی بر اثر نیازها و ناتوانی های خود در دوران کودکی به آن پناه برده است. از دید فروید باور دینی از جمله رفتارهای روان رنجورانه انسان مانند وسواس به شمار می رود.
با ظهور علم مدرن، بررسی مکانیسم عمل مغز و نقش آن در باور به خدا و ماوراء الطبیعه نیز میسر شد. به تدریج منشاء توهمات دینی و درگیری ذهنی با مذهب و خدا و ارتباط آن با اختلالات شدید سامانه لیمبیک، مشخص شد و انسان دانست که ادراکات و تجربیات اسرارآمیز دینی و راز و نیاز و حس پرستش و زانو زدن در برابر قدرتی فراطبیعی از کجا ناشی می شود.
(نقد:
اینکه فردی بر اثر اختلال تشنجی در قسمتی از مغز، مثلا دستانش حرکت کند، به معنی تشنجی بودن هر حرکت دست نیست. راه رفتن میتواند بر اثر هر تحریک عصبی در مغز رخ دهد ولی یک شکل راه رفتن هم راه رفتن ارادی برای رفتن از یک سوی خیابان به سوی دیگر است.
دیدن برخی تصاویر با چشم شروع ميشود و نهایتا در مغز درک می گردد و در بیماران تشنجي، دیدن برخی تصاویر از مغز شروع میشود و در نتیجه تحریکات تشنجی و غیر طبیعی مغز است.
درک اين مطلب که هر گردی گردو نیست و هر راه رفتن و دیدنی، تشنج نيست اصلا کار دشواری نیست.
اگر کسانی بخواهند هر دیدنی را تشنج و اختلال تحریکات عصبی بدانند، بهتر است برای هر حرکتی و هر نگاهي- که دارند- به پزشک مراجعه کنند تا آن را با داروهای ضد تشنج، سرکوب کند!!
ولی یک پزشک عاقل، مرز بین کارهای انسان تندرست و انسان بیمار را می داند و همه را بیمار نمي شمرد. اینکه در پزشکی امروز معلوم شده برخی افراد با مشاهدات ماورایی، در نتیجه تشنجات دچار این حالت می شوند، هرگز به معني بیمار بودن همه درک های ماورایی نیست به خصوص وقتی بدانیم، موسس فرهنگ و تمدن بشری- که به صوت ناگهانی تقریبا ده هزار سال قبل، در قوم سومر و آشور ایجاد شد- همین ارتباط با جهانی فراتر از عالم ماده بوده است.
به بخش پنجم کتاب توهم بی خدایی نوشته احمد حسن مراجعه شود
www.almahdyoon.co/doa.html
)
مطالعه سال ۲۰۱۶ جانستون حتی امکان ارتباط بین تجربیات عمیق مذهبی از یک سو و بیماری صرع از سوی دیگر را مورد بررسی قرار می دهد. اگر بتوان دینداری را با فعالیت های الکتریکی غیرطبیعی مغز توضیح داد و باور به خدا را با کارکرد لوب گیجگاهی، دیگر جایی برای خدا و افسانه های دینی باقی نمی ماند و دین و خدا، چیزی جز میراث تکاملی زیستی و چیزی جز عملکرد طبیعی مغز نیستند. یافته های داروین در زیست شناسی و صورت بندی نظریه تکامل در کنار پیشرفت های علم به خصوص در نوروساینس و علوم اعصاب به نوعی تکمیل قطعات پازل فهم ما از جهان به شمار می روند.
درست همانگونه که کپرنیک در سال ۱۵۴۳ نشان داد زمین مرکز کائنات نیست و هیچ جایگاه ویژه ای نیز در کیهان ندارد، داروین نیز به ما نشان داد که انسان نه تنها اشرف مخلوقات نیست، بلکه حتی با برنج و ماهی و شامپانزه نیز منشا یا نیای مشترک دارد.
(نقد: تکامل جسم ما از موجودات پایین هرچند مقدس بودن جسم انسان امروز را در هم می ریزد؛ هرچند پروراندن جسم مادی و بزرگ کردن شکم و خوردن مال محرومان را زشت ميداند، هرگز در تفسیر رفتارهاي ایثارگرانه خاص انسان موفق نیست
و این رفتارهاست که دانشمند زیست شناس تکاملی را در مورد منشا آن، به حیرت می افکند؛ در حالی که معلمان این رفتارها هزاران سال قبل از کشفیات جدید و قبل از داوکينز و دیگران، نه تنها این رفتارها را تشویق می کردند، بلکه با رفتارهای ایثارگرانه خود ابهت جسم خیالی انسان را در هم مي شکستند
بله نه فقط داروین و دیگران، جسم انسان را بی ارزش مي دانند بلکه هزاران سال قبل، انبیای خدا این کشفیات جدید داروین را در عمل نشان می دادند(بخش پنجم کتاب توهم بی خدایی نوشته احمد حسن مطالعه شود
www.almahdyoon.co/doa.html
)
ضمن اینکه انتخاب طبیعی، مکانیسم پیشنهادی داروین برای تکامل زیستی، جایی برای باور به خدا و افسانه های عهد عتیق که در سِفر پیدایش و داستان آفرینش آدم و حوا و هابیل و قابیل که در کتاب های دینی آمده باقی نمی گذارد. به تعبیر زیگموند فروید ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﺗﻮﻫّﻢ ﺧﻮﺩﺷﯿﻔﺘﮕﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ و ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﯾﻦ تکبر انسان که ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺗﻮﻫﻤﯽ ﺑﯿﺶ ﻧﺒﻮﺩﻩ است.
(اعتقاد به چیزهای ضروری و لازمی که نمیبینیم توهم نیست، مثلا اعتقاد به برق با اینکه ديده نمی شود، توهم نیست؛ به همین ترتیب اعتقاد به جهان های موازی با اينکه ديده نميشود و حتی با سریعترین سفینه های فضایی هم قابل دسترسی نیست، توهم نیست (نظریه ثابت شده جهان های موازی امروزه در فیزیک مطرح است).
توهم آن است که انسان چیزی را کشف کند و بعدا آن را به گونه ای تعمیم دهد- که شایسته نیست- مثلا کشف کنيم هر گردویی، گرد است و بعد نتیجه بگیریم هر گردی، گردو است!!
چنین نتیجه گیری ای همان هست که نویسنده مقاله میکند. ایشان تصور می کند چون هر شامپانزه اي باید از پیشینیان خود متولد شده باشد، پس هر متولدی از حیوان، حیوان بی درک است؛ در حالی چنین شکلاتي فقط برای دهان نویسنده، شیرین است و دهان عاقلان و دانشمندان امروز را شیرین نمی کند.
دانشمندان امروز می دانند که تفاوت ژنتیکی پیشینیان انسان و حتی موش، با ساختار ژنتیکی انسان، بسيار اندک است و حتی اتصال دو کروموزوم ساده در شامپانزه با 24 زوج کروموزوم دقيقا ساختار کروموزومی شبیه انسان با 23 زوج کروموزوم، ایجاد ميکند
و حتی امروزه حداقل از دیدگاه نظری به راحتی میتوان با تغييراتي در ساختار تخم شمپانزه، جسمی مانند انسان درست کرد!
این مطلب که هر موجود متولد شده از پیشینیان، حیوانی مشابه آنهاست اصلا با نظریه ثابت شده تکامل جور نیست و ما می دانیم که هزاران جهش هست که فرزندان را با هوشتر میکند و هزاران مکانیسم تکاملی هست که به کمک آن میتوان موجودات پایین تر را تبدیل به موجود قویتر کرد. و موجود باهوش کمتر را تبدیل به موجود باهوشتر کرد.
حتی امروزه فرضیات بسیاری در علم وجود دارد که تبدیل یک جسم حیوان به یک انسان نیازمند چند دستکاری ساده در ساختار ژنتیکی است.
نویسنده مقاله، خلقت آدم و حوا را بر اساس نظریه تکامل، داستانی افسانه ای میداند، در حالی که بر اساس نظریه تکامل، خلقت موجود برتر یا انسان از موجود پایین دست یا حیوان، اصلا افسانه نیست و امروز دانشمندان برای بهبود وضعیت کشاورزی و دامداری، از طریق تراريخته ها به شدت روی آن کار می کنند.)
http://www.bbc.com/persian/blog-viewpoints-44886681
آدرس مطب : اصفهان ، خیابان آمادگاه ، روبروی داروخانه سپاهان ، مجتمع اطبا ، طبقه اول
تلفن : 32223328 - 031