منبع هوشیاری کجاست؟ قسمت هفدهم
یک تئوری مغزی بهتر:
اجازه بدهید هر دوی دلایل خارجی و پیش پا افتاده را کنار بگذاریم. ما باید تئوری انتقال را به طور جدی در نظر بگیریم. علت اصلی اینکه تفکر جدی در مورد چنین تئوری ای داشته باشیم، ربطی به ارواح ندارد.
باید متاسفانه به علوم اعصاب و بر استعاره و تصویر کامپیوتر اعتماد کنیم. یکی از دستیاران پژوهشی من، محاسبه کرد اخیرا 32 موسیقی پیانو بتهوون دارای 307756 نوت است و هزاران بخش، سمبول های تکراری را محاسبه نمی کند. اسکورهای بتهوون شامل بیش از 100 هزار سمبل است که دستان و پاهای پیانیست ها را هدایت میکند.
چرا من به تو در مورد بتهوون میگویم؟
چون نوازنده ی پیانو دانیل بارنبویم همه ی32 موسیقی بتهوون را در زمانی که 17 ساله بود ذخیره کرد و از آن زمان هزاران کار پیانویی دیگر را یعنی ده ها میلیون نوت و نشانه را ذخیره سازی کرد.
آیا تو تصور میکنی این همه محتوا در مغز همیشه در حال تغییر، در حال چروکیدگی و نابودی بارنبویم قرار دارد؟!
متاسفم ولی اگر مغز او را برای هزاران سال بررسی کنی، نوت منفرد یا منبع موسیقی واحد یا آموزش یگانه ای را برای اینکه چگونه انگشتان خود را حرکت دهد نمی یابی و حتی تظاهر هیچ کدام از آنها را پیدا نخواهی کرد.
مغز، خیلی ساده وسیله ذخیره نیست!! بلکه حقیقتی فوق العاده برای اطمینان است ولی نه به این علت که اطلاعات را ذخیره یا پردازش میکند.
طی قرن ها ابهام کاملی وجود داشته است که هوش انسان از کجا آمده است. مردم از یک استعاره بعد از استعاره ی دیگر برای توضیح توانایی های فوق العاده ی ما استفاده کرده اند. اینها البته از استعاره ها و نشانه های یزدانی از چند هزار سال قبل شروع میشود و به پیش میرود.
من آن عبارت را با تردید برای استعاره های پردازش اطلاعات امروز بیان میکنم و این، ایده های ثابت و قائم به خود را در نظر می گیرد که ما می توانیم بیازماییم.
برای آنکه روشن باشد:
من تئوری انتقال را یک اشاره و استعاره ی دیگر تصور نمی کنم. من پیشنهاد می دهم مغز یک انتقال دهنده ی دو جانبه است. طی زمان، ما حمایتی تجربی را برای این تئوری پیدا خواهیم کرد. به یاد بیاورید تئوری نسبیت خاص اینشتین که در سال 1905 تایید شد و نسبیت عام که بعدا در سال 1915 تایید شد سال ها هیچ حمایتی تجربی برای تایید خود نداشت.
اگر ما بتوانیم برخی جلوه های تصوری انتقال را با نام های رسمی و قابل پیشبینی قالب ریزی کنیم ما شاید بتوانیم پیشبینی های خاصی را برای انتقال در مورد تغییرات جزیی در زمان های واکنش یا در مورد این- که چگونه خطاهای انتقال، ممکن است به ما کمک کند اسکیزوفرنی را توضیح دهیم- داشته باشیم. ما شاید بتوانیم جلوه های کمی رویاها، رویاهای روزانه، توهمات و دیگر موارد را پیش بینی کنیم.
اگر تئوری انتقال شایسته باشد بیایید در مورد چیزی بیندیشیم که در صورت نادیده گرفتن آن، رخ میدهد. اگر ما یک دانشمند قرن هفدهم را به امروز منتقل کنیم و به او نشان دهیم چگونه می توانیم با کسی سخن بگوییم که از تلفن همراه استفاده می کند او به طور کامل میخواهد درون تلفن را جستجو کند! وسیله ی دور باید درون تلفن باشد!!
یک دانشمند رنوسانسی، تلفن را به عنوان واحد پردازش دارای خودself میبیند همانطور که دانشمند امروز ساده لوحانه مغز را اینگونه می بیند. ولی آن دانشمند هرگز صدای دور را درون تلفن نخواهد دید زیرا چیزی در آن برای پیداکردن نیست.
اگر ما به دانشمند توضیح دهیم که تلفن، یک انتقال دهنده است، او اکنون تلفن را به طرز دیگری آزمون خواهد کرد و به دنبال مدارکی از انتقال خواهد بود که او قصد داشت با وسایل و علوم مناسب آن را پیدا کند.
مشکلی هست: اگر تو هرگز به دانشمند در مورد انتقال، آموزش ندهی او ممکن است هرگز اسرار آن تلفن را بازگشایی نکند. این مرا به یاد کلاستروم می اندازد؛ بخشی کوچک که زیر قشرمغز قرار دارد و اندکی در مورد آن دانسته شده است؛ هرچند پژوهش های جدید برخی ابهامات را روشن میکند.
بیشتر بخش های مغز به کلاستروم متصل می شود ولی کلاستروم چه میکند؟
اگر کلاستروم به عنوان محلی باشد که پیام های مغز فرستاده میشود و انتقال، یکی از احتمالات لیست تو نباشد ممکن است هرگز عامل مهم انتقال را کشف نکنی.
اگر تو علامه ی تاریخ باشی ممکن است از بخش کوچک دیگری در مغز آگاه باشی:
غده ی پینئال که به طور قابل قبول میتواند منطقه ی انتقال باشد. در کتاب اول رساله ی انسان- که در اول سال 1600 نوشته شده است- فیلسوف فرانسوی رنه دکارت این غده را به عنوان صندلی روح شناخت. مهم اینکه در انتهای سال 1900 میلادی دانشمندان کشف کردند بافت غده ی پینئال به اشعه های الکترومغناطیس پاسخ میدهد. اگر دانشمندان جدید مغز، شروع به جستجو برای مدارکی کنند که نشان می دهد مغز یک انتقال دهنده است آنها ممکن است آن را مستقیما از طریق درک جدید مسیرها و ساختارهای عصبی و فعالیت الکتروشیمیایی یا امواج مغز پیدا کنند. یا آنها ممکن است چنین مدرکی را به طور غیرمستقیم با تحریک بخش هایی از عملکرد مغز پیدا کنند که به نظر می رسد بتواند پیام ها را منتقل کند. آنها ممکن است حتی بتوانند وسایلی بسازند که پیام ها را به جهان موازی منتقل کند یا جالب توجه تر پیامها را از آن جهان دریافت کند.
مطالعه ی مقایسه ای مغزهای حیوانی که ارتباط های محدودتری با سمت دیگر دارد ممکن است پژوهش ها را به کنار ببرد. انتقال روشن و سودمند، ممکن است همچنین کلید درک ورود زبان و هوشیاری انسان را نشان دهد. در اینجا ممکن است توضیحی برای آن چیزی وجود داشته باشد که ظهور ناگهانی چنین توانایی هایی در انسانها است.(ظهور ناگهانی تمدن بشری- که با معیارهای کند تکامل مادی قابل توجیه نیست- ممکن است خیلی ساده، انتقال اطلاعات از منبع اطلاعات به انسان جدید هموساپینس باشد. انتقال- همانگونه که امروز باعث انتقال تقریبا ناگهانی اطلاعات از یک گوشه ی زمین به گوشه ی دیگر آن میشود- میتواند از سطحی بالاتر از کیهان مادی و در ابعادی فراتر از زمان و مکان، به انسان منتقل شود؛ حتی این انتقال میتواند سریع تر از انتقال مرسوم و سریع زمینی باشد. تحول ناگهانی پیشینیان انسان در حدود 15000 سال قبل به هموساپینس عاقل و تمدن ساز، همیشه برای دانشمندان باستان شناس ابهامات زیادی را مطرح کرده است و حتی گروهی از آنها را به طرح های عجیب و غریب زاد و ولد انسان جدید با فضایی ها و یا طرح تئوریمیم کشانده است. ولی شاید ساده تر این باشد که قبل از پیدایش کیهان ما و قبل از زمان پلانک و انفجار بزرگ، کیهان دیگری بوده که در آن، فاصله ها اندک و تفاوت ها جزیی بوده است و امکان انتقال اطلاعات بین دو نقطه، در سرعتی بسیار فراتر از سرعت نور، ممکن بوده است و امروز هم چنین انتقالی ممکن است. این انتقال پرسرعت اطلاعات، محدود به سرعت های کند تکامل مادی نیست.)
انتقال عصبی ممکن است همچنین مکانیسمی منطبق با تصور کارل جانگ در مورد ناخواگاه تجمعی باشد. حتی تئوری نوام چومسکی در مورد قواعد گرامر جهانی میتواند از تئوری انتقال، ارتقا یافته باشد. این تئوری، شگفت انگیز است که بیشتر یا همه ی زبان های انسانی از قوانین گرامری خاصی منشا گرفته باشد؛ یعنی زبان ها همه از یک منبع اطلاعات، منشا گرفته و منتقل شده است.(تئوری منشا یکسان همه ی زبان ها بدون در نظر گرفتن معیارهای تکامل مادی- که برای پیدایش هر زبان، لازم است- نارسا میباشد. بله ممکن است منشا اولیه ی همه ی زبان های فعلی جهان، زبان اولیه ای باشد که در قوم سومر و آشور ایجاد شد ولی اینگونه نیست که همه ی این زبان ها مستقیما از زبان سومری اولیه منشا گرفته باشد بلکه هر زبان، می تواند خودش در محدوده ی تکامل ابزارهای تکلم، از زبان قبل از خود ایجاد شده باشد. تئوری منشا مشترک زبان های موجود که توسط دانشمندانی مانندسبیط نیلی مطرح میشود، بدون در نظر گرفتن معیارهای تکاملی، نارسا است. منشا معنوی یکسان زبان های جهان و منشا معنوی همه حیات زمینی ما، به معنی مقدس شمردن زبان های موجود در جهان و یا مقدس شمردن دیگر اجزای عالم مادی نیست. بلکه شکلگیری این زبان ها در قالب محدودیت های تکاملی عالم مادی ما میباشد. توصیه میشود برای بررسی بیشتر به مقاله یزبانها مانند افكار ، فطري و دروني نیستند ،ترتيب كلمات این مطلب را اثبات ميکند.در همین کانال مراجعه شود.)
وضعیت جریان مطرح شده توسط میهالی چیکسنتس میهالی قابل بررسی است. او این تئوری را به هر کس یاد می داد. وقتی من در وضعیت بسیار تولید کننده هستم مثلا من خیلی پرنشاط و مشتاق مینویسم من هیچ آگاهی در مورد این جهان یا گذر زمان ندارم.
آیا سمت دیگر، منبع آفرینندگی ماست؟
شاید دهه ها بر ما بگذرد تا پیشرفت های مهمی را در پژوهش انتقال شاهد باشیم ولی با منابع وسیع اخیر که به علوم مغزی اختصاص داده شده است ما می توانیم به طور قابل قبول، سریع تر حرکت کنیم. اگر تو نگران تئوری انتقال هستی این یکی دیگر از مواردی است که قابل تست نیست مانند تئوری ریسمان یا تئوری هایی در مورد جهان های موازی.
دوباره فکر کن: با تئوری عصبی انتقال ما یک مزیت بزرگ خواهیم داشت؛ وسیله انتقال برای مطالعه ی ناگهانی و عمیق در دسترس است.(مشاهدات کیهان و تاریخ انسان، نشان دهنده ی نوعی از یادگیری و تحول ناگهانی در میان انسان ها است که با تئوری های تکامل مادی، قابل توجیه نیست. همچنین مشاهدات کیهان، نشان دهنده ی تاثیری عمیق از جایی بیرون از کیهان مادی مرسوم میان ما است. و این مشاهدات به ناچار دانشمندان را به طرح نظریه ی چند جهانیکشانده است. فرض امروزی انرژی تاریک و ماده ی تاریک، نشان دهنده ی ناتوانی دانشمندان در توجیه وقایعی است که در اطراف ما می گذرد.
ولی ناتوانی در توجیه مطلب و ارجاع موضوع به عبارت های گنگی مانند انرژی تاریک و یا ماده ی تاریک و یا ناخودآگاه، راه حل نیست؛ بلکه بیشتر شبیه بیانی گنگ برای مطلبی گنگ است که موضوع را پیچیده تر میکند.
طرح این- که مغز، فقط واسطه ای برای انتقال این موارد ناشناخته از منبع اطلاعات است و خودش نقشی در ذخیره و یا صادر کردن اطلاعات ندارد- پیشرفت بزرگی است که بسیاری از دانشمندان امروز در مورد آن فکر میکنند. نسیم هرمین پژوهشگر کیهان و فیزیک و علوم اعصاب و بنیانگذار موسسه ی علوم طنیندر این مورد می گوید: (اینکه تصور کنیم، سخنگو در مغز قرار دارد، مانند این است که تصور کنیم گوینده رادیو، درون رادیو است!)
کاربردها و نکات نهایی :
آیا تئوری انتقال در نهایت مشکل قدیمی هوشیاری را حل میکند؟ شاید!
هوشیاری فقط تجربه ای است که ما در زمانی داریم که خودمان یا جهان را مشاهده می کنیم. به نظر میرسد خیلی ساده باشد چون ما بخشی از سیستم هستیم پس ما مشاهده می کنیم! این یک نمونه ی کلاسیک از میزان سختی ای است که می تواند وجود داشته باشد تا یک سیستم را کسی مطالعه کند که بخش کاملی از آن سیستم است.(ناظر از درون مجموعه، چون خودش تابع تغییرات و تحولات موجود در مجموعه است، جهان و کیهان را بسیار متفاوت از ناظر بیرونی ای مشاهده می کند- که تابع تحولات و دگرگونی های مجموعه نیست.)
یعنی در مساله ی هوشیاری و درک واقعیت، باید نقش نگاه از درون یا بیرون مجموعه فیزیکی لحاظ شود. آنچه شاهد بیرونی می بیند متفاوت از مشاهده ی شاهد درونی است. تو به آن چیزی مینگری که به آن نگاه میکنی و تغییر زاویه ی نگاه، باعث دیدن چیزهای متفاوتی خواهد شد.) در مورد این چالش به عنوان قضیه ی گودل از علوم رفتاری فکر کن.(کورت گودل متولد 1906، وفات سال 1978،معتقد بود علاوه بر دنیای مادی، دنیای معانی نیز وجود دارد که انسان با کمک الهام می تواند به آن راه یابد. بنابراین برای او برخی عبارات، ارزش حقیقی دارند، حتی اگر قابل اثبات نبوده یا به شکل تجربی، قابلیت پذیرفته شدن یا رد شدن را نداشته باشند.
همین نگرش، کمکی بود برای ارائه دیدگاه های ارزشمند ریاضی گودل. اگرچه گودل مباحثه گری دقیق و فوق العاده بود، اما به ندرت در جلسات حلقه وین شرکت می کرد، مگر آنکه بحث بر سر ریاضیات می بود. در واقع می توان گفت پس از سال ۱۹۲۸ او دیگر در جلسات گروه شرکت نکرد، اما به جای آن به عضو فعالی در جلسات ریاضی که توسط منگر تشکیل شده بود، بدل شد.
فرموله کردن استدلال هستی شناختی او در مورد وجود خداوند، از کارهای دیگری بود که توجه بسیاری را به خود جلب کرد. هرچند گودل در ۱۴ژانویه ۱۹۷۸ چشم از جهان فروبست، اما نتیجه دستاوردهای او در تغییر بنیادهای تفکر انسان، هنوز دوران تولد خود را می گذراند. آلن تورینگ- ریاضیدان برجسته انگلیسی و پیشگام نظریه هوش مصنوعی، با به کارگیری قضیه ناکامل بودن گودل در نظریه محاسبات نشان داد که یک کامپیوتر یا روبات هیچ گاه نخواهد توانست تمام کارهایی را که انسان قادر به انجام آن است، انجام دهد (و این در حالی بود که برخی، انسان را صرفا یک ماشین بسیار پیچیده می دانستند). جالب تر از آن، دریافت اسیتفن هاوکینگ- مشهورترین فیزیکدان زمان ما از دستاورد فکری گودل است.
هاوکینگ در سخنرانی خود با عنوان گودل و پایان فیزیک- که در دانشگاه کمبریج ایراد کرده بود- نشان داد که بر مبنای قضیه ناکامل بودن گودل، احتمالا ذات جهان و قوانین بنیادین آن برای همیشه از دسترس اندیشه بشری پنهان خواهد ماند. هاوکینگ براساس دستاورد گودل، به ناشناختنی بودن(و نه صرفا ناشناخته بودن) ماهیت بنیادین هستی اشاره می کند. این در حالی ست که خود او و تقریبا تمامی فیزیکدان های بزرگ دیگر، پیش از آن امید داشتند با به کارگیری الگوهای ریاضی صرف، به ماهیت بنیادین هستی و قوانین آن دست یابند.)
اگر تئوری انتقال به نظر درست برسد درک ما از جهان و محل ما در آن به طورعمیق، تغییر میکند. ما ممکن است نه فقط بتوانیم دهه ها جنبه ی اضافی تجربه ی انسان را درک کنیم ممکن است همچنین شروع به پرده برداری از برخی رازهای بزرگ در جهان کنیم. چه چیزی و چه کسی بیرون از جهانی است که جهان ما از آن، آمده است ؟
آیا خدایی هست یا نه؟
اگر تو در مورد تئوری های بی اساس و سست، شکاک هستی همانطور که من هستم تا امروز تو ممکن است فکر کنی: آیا اپشتین ذهن خود را از دست داده است و اگر اینگونه باشد ذهن او کجا رفته است؟! اجازه بدهید به شما بگویم من هرگز تا زمانی که کاسپر خودش جلوی یک صدا حاضر باشد و مرا از مرحله، بیرون بیاورد به ارواح اعتقاد ندارم.(کاسپر هاورز فردی آلمانی بود که با ادعاهای عجیب و غریب مدعی بود موجوداتی ناشناخته او را می آزارند ولی در نهایت چنین ادعاهایی ثابت نشد.)
ولی اگر یک عقیده ی ساده یعنی مغز به عنوان انتقال دهنده، بتواند جنبه های جدیدی از پژوهش را شبیه سازی کند و همچنین بتواند حقیقتی را بیاورد که به نظر میرسد درجه ی مداوم و نامظم و بی ارتباط اعتقادات انسانی باشد، من آن را بسیار دوست خواهم داشت.
اصل مقاله از روبرت ایپشتین برخی توضیحات دکتر سلمان فاطمی نورولوژیست
(روبرت ایپشتین روانشناس پژوهشی در موسسه ی آمریکایی پژوهش رفتار و تکنولوژی در کالیفرنیا است. او مدرک خود را از دانشگاه هاروارد گرفته است و مدیر اصلی مجله ی روانشناسی امروز است. حدود 15 کتاب و 300 مقاله در موضوعات مختلف در علوم رفتاری دارد. مدل ریاضیاتی او برنامه ی جدا سازی پوسته ای استراتژی ای برای از میان بردن سریع ویروس SARS-CoV-2 در مقاله ی زیر قابل دسترسی است.)
https://doi.org/10.3389/fpubh.2021.640009
https://www.discovermagazine.com/mind/your-brain-is-not-a-computer-it-is-a-transducer
آدرس مطب : اصفهان ، خیابان آمادگاه ، روبروی داروخانه سپاهان ، مجتمع اطبا ، طبقه اول
تلفن : 32223328 - 031