زبان و شناخت حقیقت
زبان و لغت، دو بخش را در بر میگیرد: ادراک و عمل
یا حس و واکنش
یا دیدن و پریدن.
بخشی از زبان و لغت ما، مربوط به ادراک و حس کردن محیط است و بخش دیگر آن، مربوط به زبان عرضه شده به دیگران برای بیان و نمایش آن حس اولیه، است. در مغز مادی ما بخش اول یا ادراک، در بخشی تقریبا عقب تر در منطقه ورنیکه(wernicke) رخ میدهد و بخش دوم در قسمت جلوتر یا بروکا(broca)است.(توصیه میشود به مقالات مربوط به دو منطقه بروکا و ورنیکه در مغز، در همین کانال مراجعه شود.)
زبان ادراکی، اصل و ریشه زبان است. بدون درک، صدا کردن- هرچقدر هم فنی و درست باشد- بی ارزش است.
ولی آیا این درک، ریشه در ساختار مغزی ما دارد یا ریشه آن، در چیز دیگری است؟
خود احساس و ادراک، دو جنبه را در بر میگیرد: یک جنبه آن حس های مرسومی است که ما با آن آشنا هستیم مانند بینایی، شنوایی، بویایی و چشایی و لامسه و یک جنبه دیگر آن، احساسات خاصی است مانند ترس و شادی و خشم و نفرت.
حواس دسته اول، به وسیله گیرنده های حسی، حس میشود و نهایتا در قسمت های خاصی در مغز پردازش میشود و نهایتا درک میگردد. ولی آیا این درک، درکی حقیقی است یا قالبی بسیار کوچک و محدود به ساختار مغز و قدرت پردازش آن، است؟ در قسمتهای بعد، بیشتر توضیح داده میشود.
بخشی از احساسات نوع دوم، مانند ترس و خشم و .... در نتیجه ادراکات پنجگانه است و فرد را تحت تاثیر سلول های آینه ای یا غیر آینه ای، دچار درک مشابه فرد مقابل یا درکی متفاوت میکند.(توصیه میشود به سلسله مباحث حس و ادراک و مطالب مربوط به سلول های آینه ای در همین کانال مراجعه شود)
آیا دریافت های ما در مغز شکل میگیرد یا این ادراکات از قبل موجود است ولی در ظرف سلول های حسی و مغز ما به صورتی- که در محدوده و توانایی ماست- درک میشود؟ و آیا دیدن یک درخت در افراد گوناگون، ادراکات یکسانی ایجاد میکند و آیا دیدن آتش و کوه در همه افراد، محدود به دید مادی صرف، باقی می ماند؟
تجربیات افراد مختلف در این موارد متفاوت است. گویا این آثار، شروع و ابتدایی از حقیقتی بی پایان است که از قبل، وجود دارد و اندام های حسی و مغز ما آن را در ظرف وجود خود، میشناسد و حتی این اندام ها و مغز هم ابتدا و شروعی از حس ها و ابزارهای هوش بالاتری است که آن هم از قبل، موجود است و هنر ما پیدا کردن آن، است.
دیده و آنچه میبینیم، از قبل هست و وجود دارد!
چشم و نگاه، هر دو از قبل وجود دارد!
و هنر ما فقط رسیدن به آن است و یا جهانی بزرگتر هست که ما هنرمان رها شدن از اجزای کوچک و خرده هاست تا آن جهان بزرگتر را کشف کنیم و این جهان بزرگتر، بیرون از ما نیست و چگونه میتوان چیزی را کشف کرد که بیرون از ذهن و معرفت ماست؟
بیرون از ذهن ما اگر چیزی باشد، قابل کشف نیست
و حجاب های بسیار آن، تا بخشی از وجود ذهن ما نشود، قابل تصور نیست و تا مرزهای بین ما و آن چیز، در هم نشکند، توهمی بیش نیست.
ابتدای رویت با سلول های حسی و مغزی است ولی پیش رفتن این ادراک در دست مغز و در تسلط جسم فرد نیست. اینها فراتر میرود و پیش خواهد رفت و هر حس، دروازه ای به روی ادراکات بعدی است. نگاه و چشم هر دو فراتر میرود و هر چه نگاه فراتر برود چشمی قدرتمند تر از چشم کنونی برای رویت آن، لازم است.
دیدن اولیه می تواند محدود به همان دید اول، بماند و میتواند تا فراسوی مرزهای مرسوم برود. شناخت، دیدن حقیقت در ظرف مغزها و ادراک ماست. حقیقت، در ذهن هر کدام از ما رنگ خاص خود را میگیرد و مغزهای ما فقط گوشه ای از این حقیقت را از پس پرده بیرون میکشد. و مشکل بزرگتر آنکه این بیرون آمدن از پس پرده، ما را از درک قسمت های بیرون نیامده از پس پرده، محروم میکند!
حقیقتی قبل از این- که چشم، گوش و مغزهای ما طی میلیون ها سال تکامل، به اینجا برسد- موجود است و ساختارهای حسی ما فقط فرآیندهایی است که برای درک جزیی این حقیقت ایجاد شده و تکامل یافته است.
این درک ما را در برابر مسئولیتی قرار میدهد، زیرا فرایند حس، رو به فعل میرود و اساسا حس، با عمل و گفتار در صحنه حقیقت روشن میشود وگرنه حس تا به صحنه عمل و گفتار، وارد نشود، قابل رویت توسط دیگران نیست و از درون فرد، خروج نمیکند.
در حقیقت، اینجا بخش دیگر زبان که در ابتدای بحث بیان شد یعنی بخش بیانی زبان- که در قسمت حرکتی مغز به نام بروکا انجام میشود- فعالیت خود را آغاز میکند.
این دو بال زبان و لغت، همیشه همراه با هم است.
ادراک بدون بیان یا perception without expression یا بیان بدون ادراک expression without perception از توهمی در چشم دیگران و یا شلوغ بازاری ای بدون مغز، فراتر نمیرود.
نور در محدوده ظرف ما شناخته میشود و این نور با عمل، فراتر و فراتر میرود و با عمل، با ایجاد ارتباطات عصبی نو در مغز و حتی فراتر از مغز، راه را برای شناختن درخشش های بالاتر آماده میکند. و
اصل، شناختن درخشش های بالاتر است و اگر فعلی رخ می دهد فقط و فقط واسطه ای برای شناخت بالاتر است. عمل، فقط و فقط، واسطه شناخت بالاتر است و بدون شناخت، ارزشی ندارد و به همین ترتیب شناخت، بدون عملی- که پس از آن می آید- از سطح پایین خود بالاتر نخواهد رفت
و منظور از این عمل، فقط محدود به تکان دادن دست و پای مادی نیست بلکه دهها و صدها عملی است که بسیاری از آن به صورت غیر هوشیار و ناخودآگاه رخ میدهد و این فرایند، زمینه را برای درک بیشتر آماده میکند.
گویا حقیقتی از قبل هست که در محدوده نفس و روان ما(بخشی نزدیک به چشمان ما که آینه ای برای خورشید است ولی خود خورشید نیست و محدود به تنگنای محدود پایین تر از آن هم نیست)درک میشود و این واسطه ها هم فقط محدود به روان و نفس مرسوم ما نمی ماند و این واسطه ها هم در سیر شناخت، بزرگتر و بزرگتر میشود تا ما را به سوی آن حقیقت بی نهایت برساند.(توصیه میشود به مطلبی از دکتر صادق محمدی در مورد مراتب الوهیت در عالم خلق، مراجعه شود)
ورود و نظر دادن شما در موضوع قبلی مرا شگفت زده کرد و دوست دارم از موضوع دیگری بهره ببریم.
و امیدوارم هر کس نظری دارد که ممکن است برای ما مفید باشد نظر خود را بیان کند.
سید احمد الحسن سالها قبل دانشکده تحقیقات برتر دینی و لغوی را تاسیس کرد(زیر کلمه لغوی، خط بکشید!)
میخواهم موضوعی مرتبط با زبان و ارتباط آن با تفکر را مطرح کنم. آیا میتوانی بدون زبان، تفکر کنی؟(آیا میتوان بدون بیان، احساس و ادراک داشت؟ بله این بسیار ممکن است زیرا بخش اول زبان ما- همانطور که بیان شد- بخش ادراکی بدون بیان است. میتوان ظرف پری از معلومات فراوان شد ولی آن را بیان نکرد زیرا مثلا نتوان کلامی برای بیان آن، یافت یا مثلا نتوان گوش شنوایی برای آن بیان، پیدا کرد) به نظر میرسد تفکر ما، بسیار مرتبط با زبان باشد.
زبان فقط وسیله ارتباط نیست بلکه ما با خودمان هم صحبت میکنیم و بسیار بیشتر از آنچه با زبان با دیگران مرتبط میشویم، در مورد زبان می اندیشیم.
ولی همچنین تصور میکنم در بسیاری موارد، تفکر ما بیشتر از کلمات است و نمونه آن رویاست و رویاهایی هست که نمی توانی آن را بیان کنی زیرا کلماتی را پیدا نمیکنی آنچه را دیده ای حکایت کند!(درکی که اساسا در عالم مادی نمیتوان بیانی برای آن یافت)
معتقدم چنین اتفاقی قبلا برای تو رخ داده است و علت، فقط آن نیست که تو مشخصه برجسته ای در چیزی به نام هوش زبانی نداری.(قابلیت سخن گفتن هست ولی بیانی به وسیله مغز های محدود ما یافت نمی شود تا آن را بیان کند!)
شومسکی دانشمند روان شناس و عالم زبانها میگوید زبان فقط یادگیری رفتاری نیست بلکه ما از نظر فطری(ژنتیکی)آمادگی یادگیری زبان را داریم مثل اینکه ما میگوییم ما از نظر فطری، زبانی درونی و عمیق داریم: زبانی برای معانی.(همان لغت دریافتی و نه ابرازی؛ که در محدوده دریافت و نه ابراز، باقی میماند و این ابراز نکردن، محدودیت بزرگی است)
و ما مجموعه ای از قوانین نحوی عقلانی و فطری داریم که مرتبط با الفاظ و کلمات نیست و بعد از آن، با یادگیری، بین این قوانین عقلی و زبان مورد نطق یا نوشتاری، ارتباط برقرار میشود.
این سوال مطرح میشود:
آیا ممکن نیست زبان معانی، فطری و نفسانی و نه عقلی باشد یعنی معانی از جهان دیگری است و نفس انسانی ما برای فهم آن و تولید آن و تعامل با آن، آفریده شده است و طی تجلی ما در این جهان، بین این معانی و بین زبان کلمات گفتاری و نوشتاری، ارتباط برقرار میشود؟ و مغز، نقش مبدلی را بازی میکند که معلومات را از این جنبه، به آن جنبه کدگذاری میکند؟(همانطور که سید احمد الحسن آن را دستگاه فاکس خوانده است)
ابتسام احمد
آدرس مطب : اصفهان ، خیابان آمادگاه ، روبروی داروخانه سپاهان ، مجتمع اطبا ، طبقه اول
تلفن : 32223328 - 031